درباره وبلاگ

با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه... با خبر باش که من غرق گناهم همه شب... صدايت در گوشم زمزمه مي شود و نگاهت در ذهنم مجسم ولي... من تو را مي خواهم نه خيالت.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قلب شکسته و آدرس lovebeterkon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 177
بازدید کل : 39298
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

FreeCod Fall Hafez

document.write(""+"<"+"/sc"+"rip"+"t>");

<-PollName->

<-PollItems->

قلب شکسته
_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_
پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 19:29 ::  نويسنده : moslam       


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 19:28 ::  نويسنده : moslam       


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 19:28 ::  نويسنده : moslam       


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 19:26 ::  نويسنده : moslam       


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 19:24 ::  نويسنده : moslam       


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 19:21 ::  نويسنده : moslam       


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 19:17 ::  نويسنده : moslam       


دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 22:38 ::  نويسنده : moslam       

لیلی گفت:  موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج،
             دلت توی حلقه های موی من است.
             نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟
             نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟
 
مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت:
             نه نمی خواهم، گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.
             دلم را هم.

لیلی گفت:  چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،
             نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟
             نمیخواهی شیرینی لیلی را؟

مجنون چشمهایش را بست و گفت:
             هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.
              تلخی مجنون را تاب می آوری؟

لیلی گفت:  لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.
             خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.
             نمی خواهی خرما بچینی؟

مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت:
             من خار را دوست تر دارم.

لیلی گفت:  دستهایم پل است.
             پلی که مرا به تو می رساند.
             بیا و از این پل بگذر.

مجنون گفت:  اما من از این پل گذشته ام.
             آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.

لیلی گفت:   قلبم اسب سرکش عربی ست.
             بی سوار و بی افسار.
             عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟

مجنون هیچ نگفت.
لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.....



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 22:31 ::  نويسنده : moslam       

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی ؟

پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم

دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی ؟!!!!

پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم

دختر گفت : اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم . شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی !!!!

پسر گفت : خوب ... من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی

چون صدای تو گیراست

چون جذاب و دوست داشتنی هستی

چون باملاحظه و بافکر هستی

چون به من توجه و محبت می کنی

تو را به خاطر لبخندت دوست دارم

به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم

دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد

چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت

پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت

نامه بدین شرح بود :

 عزیز دلم !!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ..... اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمی توانم دوستت داشته باشم

دوستت دارم چون به من توجه و محبت می کنی ...... چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم

تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم ..... آیا اکنون می توانی بخندی ؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی ؟ ...... پس دوستت ندارم

اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم

آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار؟

نه

و من هنوز دوستت دارم . عاشقت هستم!!!!!!!!!



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 15:41 ::  نويسنده : moslam       

 

خودت خواستی بری باشه
 

ولی کاش نجابت عشقم درک کرده باشی


 

کاش ...باشه این اخرش


 

وقت وداستدلم میلرزه


 

دستام میلرزه


 

 


 

ولی باشه


 

بهت نه نمیگم


 

میرم


 

من که باید از این خاک برم


 

میرم


 

شایدم زودتر


 

باشه عشقت تو قلبم خاک میکنم


 

ولی بعدش دلمم تو همین جا


 

همین لحظه


 

خاک میکنم


 

میشم از سنگ


 

هیچ کسی باور نمیکنم


 

هیچ عشقیو


 

نه باور دارم


 

نه خواهم داشت


 

من یه بچه بودم


 

دلم پر از مهر بود


 

پر از محبت


 

کاش میشد از دنیا برم


 

تا هیچ دلتنگی در کار نبود


 

خدایا


 

ببر منو


 

خداحافظ برای همیشه


 



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 11:55 ::  نويسنده : moslam       

کاشکی تورو، سرنوشت ازم نگیره
می ترسه دلم، بعد رفتنت بمیره
اگه خاطره هام یادم می یارن تو رو
لااقل از تو خاطره هام نرو
کی مثل من واسه تو
قلب شکسته اش می زنه
آخه کی واسه تو مثل منه؟

بمون دل من فقط به بودنت خوشه
من و فکر رفتنت می کشه
لحظه هام تباهه بی تو
زندگیم سیاهه بی تو، نمی تونم



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : moslam       

تنها امید من که نا امیده
امیده من دوباره ته کشیده
لحظه به لحظه فکر نا امیدی
این لحظات امونم و بریده

اون که می گفت با دستای دل من
از قفس بی کسی آزاد شد
چی شد که با گریه ی من شاد شد
با شبنم اشک من آغاز شد

از وقتی رفت یه روز خوش ندیدم
خواستم دلم یه گوشه ای بمیره
خسته شدم چه انتظار سختی
یکی بیاد جون من و بگیره

قلب من از تپیدنش خسته شد
نبضم با ضربه های معکوس مرد
قلب من از خستگی خوابش گرفت
این دل نا امید و مایوس مرد

شاید صدای زخمیه دل من
مرحم زخم های دل تو باشه
شاید که قصه ی جدایی من
نزاره هیشکی از کسی جداشه



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 11:47 ::  نويسنده : moslam       

روزای سخته نبودن با تو، خلا امید و تجربه کردم
داغ دلم که بی تو تازه می شد، هم نفسم شد سایه ی سردم
تورو می دیدم از اون ور ابر ها، که می خوای سر سری از من رد شی
آسمون و بی تو خط خطی کردم، چه جوری می تونی اینقده بد شی

سکوت قلبت و بشکن و برگرد، نزار این فاصله بیشتر از این شه
نمی خوام مثل گذشته که رفتی، دوباره آخر قصه همین شه

روزای سخته نبودن با تو، دور نبودنت و خط کشیدم
تازه م یفهمم اشتباهم این بود، چهره ی عشقم و اشتباه کشیدم
عشق تو دار و نداره دلم بود، اومدی دار و ندارم و بردی
بیا سکوتت و بشکن و برگرد، که هنوزم تو دل من نمردی



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : moslam       

کیک تولدت هنوز دست نخورده است

و شمع های رویش منتظر نفس ها ی تو برای خاموش شدن

چراغ های خاموش به انتظار روشنایی نشسته اند

و من ان گوشه اتاق

 با دست گلی خشکیده

 سر به زیر منتظر ورود تو .............



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 11:36 ::  نويسنده : moslam       

مرا میشناسی منی که سالها رودرویی تو بودم

از کنارت گذاشتم و ندیدی  شاید هم نخواستی که ببینی

نشنیدی ایا حتی صدای قلبم را که با هر تبش

نام تو را صدا می زد شاید هم نخواستی بشنوی

اشک هایم را که رویه گونه ام بود چه ان را هم ندیدی

بغضی که در صدایم بود چه ان را هم نشنیدی

شاید ان قدر حواست به دیگران بود که ندیدی

کسی که با یادت نفس می کشت و از ترس

تمام تنش لرزه نبودنت را حس می کند 

و در حسرت ان است که دست های

یخزده اش در دستان گرم تو باشد 

اما دریغ و افسوس که نمی داند دستان تو مانند قلبت یخزده است .



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 19:0 ::  نويسنده : moslam       

سلام . خوبید دوستای خوبم؟ من بدک نیستم.

 

ایشالا حال همتون خوب باشه و سرحال باشید و زندگی خوبی رو پیش بگیرید.

آرزوی قلبیم اینه که تمام دوستام و هرکسی که میاد این متنو می خوونه سالمو شاداب و پرانرژی زندگی کنه و همیشه موفق باشه.

خدایا دل همه ی ما رو شاد کن. خداجوونم دوستت دارم تنهامون نذار.



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 18:26 ::  نويسنده : moslam       

دلم میسوزه

 

دلم واسه خودم میسوزه

تو گل فروشیم  ، می خواد کارا تبلیغاتیشو براش انجام بدم

یه پسر با ذوق مییاد تو ، یه گل رز سرخ برمیداره و با عجله حساب میکنه و میره

مات ومبهوت میمونم

یادم می یاد اولا هر وقت میدیدمت ۳ شاخه گل بهت میدادم...

دلم برا خودم میسوزه ، دلم میخواست یاد قدیما بازم سه شاخه گل بردارم

مثل قدیما بهت زنگ بزنم ، بیای ، بریم بیرون...

دلم واسه خودم میسوزه...

راه میرم ، میرسم به کادو فروشی بی اختیار توقف میکنم ...تو ویترینش یه گوی خوشکل

میبینم .......ذوق میکنم که برات بگیرمش....یهویی یادم مییاد .....آه

دلم واسه خودم میسوزه....

راهمو ادامه میدم.....باید برم چک بگیرم ...وارد مغازه بوتیک میشم

بعد از حال و احوال  چکو بهم میده و میگه خانم (...) کارا جدیدمون اومده

واسه آقاتون خرید نمیکنین...یه نگاه میندازم به لباسا ...یکیشون خیلی خوشکله

ذوق میزنم و تو دلم میگم چه قدر به عزیزه دلم مییاد.....آه

متهم شدم به کدوم گناه؟به سادگی؟...به صداقت؟....به باوفا بودن؟...به فداکاری؟

هر چی فکر میکنم چیز دیگه ای نمیبینم....

کاش اینقدر بیرحم نبودی ....آه

تمام این دو سال مثل یه فیلم از جلوی چشام میگذرن..تمام حرفات...

من که میگذرم...میرم....میمیرم.......اما کاش بدونی حرفات...حرفایی که واسه تو

فقط حرف بودن...شده بودن همه ی امید من ...شده بودن اساس زندگیم

تو این دوسال هزار بار منو رنجوندی ، منم هزار بار بخشیدمت

نمیدونم ، نمیدونم دیگه میتونم ببخشمت ، نمیدونم

دلم تنگه واسه بارون...واسه خیس شدن زیر بارون...واسه خدا...خدا

                 



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 18:23 ::  نويسنده : moslam       

دیشب حالم به شدت بد بود..............بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

سر جام دراز کشیده بودمو به پنجره اتاق نگاه میکردم.........نسیمی که میوزید پرده رو به

به رقص در آورده بود..........از جام پاشدمو رفتم کنار پنجره ........هوا روشن بود!!!

ماه پایین بود، نزدیک....هوا مهتابی بود.........نفس کشیدم.......هوا رو میشد خورد!

دلم بد گرفته بود.......میخواستم بزنم بیرون و تا خود صبح بی هدف راه برم ...

حتی اینکارو هم واسه خودم نمیتونستم بکنم.....دلم واسه خودم سوخت ......

خوابم نمیبرد........شب عجیبی بود..............نفرت کینه عشق خشم همه ی اینارو

تو خودم حس میکردم..........دلم واسه مجسمت تنگ شد!!!!

میدونی ،با اینکه از سنگه ، اما حس داره ، منو می فهمه

صورتمو  می ذارم رو صورتش  ....... 

پیشونیشو که میبوسم میفهمه .........حرف که میزنم بغض میکنه .......پره از احساس...میفهمه..

بعضی وقتا دلم نمییاد تنهاش بذارمو برم خونه.......گذاشتمش بالا.......

وایمیسم رو نوک انگشتام تا قدم برسه بهش ...دستامو حلقه میکنم دور گردنش...چشامو

میبندمو آروم میشم........

اینقدر باهاش حرف زدمو زدم که حفظش شده..........همه چی میدونه....بیشتر از هر کس

آخ.............دلم بد گرفته.......بد

   



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 18:17 ::  نويسنده : moslam       
یک سال دیگر از جوانی ام گذشت...آرام تر شده ام.....شاید صافتر.. شب تولد خویش سخت در اندیشه ی فردایم....در تب و تاب سفر..در تلاش برای تحقق هزاران آرزو.... همیشه پر امیدم.....همیشه صبور.....

 

چه غریبانه تولدخویش را در تنهایی ام ..انگار به سوگ مینشینم....در انتظار توام....

          



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 17:45 ::  نويسنده : moslam       

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

 



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 17:43 ::  نويسنده : moslam       

خداوندا :

   به دل زخمی نهان دارم

         که گر سر وا کند خاک زمینت را

                           به خون آغشته میسازد

                                  و شاید هیچ انسانی

                                      پس از این خونفشانی قلب پاکش را

                                                           به دام عشق های پوچ امروزی نیاندازد!!!



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 17:21 ::  نويسنده : moslam       
ترا می خواهم و دانم که هرگز     


 

                           به کام دل در آغوشت نگیرم  


 

                                            توئی آن آسمان صاف و روشن       


 

                                                             من این کنج قفس، مرغی  اسیرم          


 

       ز پشت میله های سرد و تیره          


 

                                   نگاه حسرتم حیران برویت


 

                                            در این فکرم که دستی پیش آید   


 

                                                                        و من ناگه گشایم پر بسویت 


 

          در این فکرم که در یک لحظه غفلت


 

                            از این زندان خامش پر بگیرم


 

                                        به چشم مرد زندانبان بخندم


 

                                                           کنارت زندگی از سر بگیرم


 

 در این فکرم من و دانم که هرگز


 

                 مرا یارای رفتن زین قفس نیست


 

                                 اگر هم مرد زندانبان بخواهد


 

                                                    دگر از بهر پروازم نفس نیست


 

          ز پشت میله ها، هر صبح روشن


 

                                نگاه کودکی خندد برویم


 

                                                چو من سر می کنم آواز شادی


 

                                                               لبش با بوسه می آید بسویم


 

    اگر ای آسمان خواهم که یکروز


 

                          از این زندان خامش پر بگیرم


 

                                به چشم کودک گریان چه گویم


 

                                          ز من بگــذر، که من مرغی اسـیرم


 

                                                         من آن شمـعم که با سوز دل خویش


 

 فــروزان می کنم ویرانـــه ای را


 

               اگر خواهم که خاموشی گزینم


 

                       پریشان می کنم کاشانه ای را 


 



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 17:18 ::  نويسنده : moslam       


وقتی نگاهم به نگاهت خیره میشه
دوست دارم زمان بایسته واسه همیشه
چشمامون ببندیم بریم تا ته رویا
اون جاییکه هیچ وقت گلی پژمرده نمیشه

هر چی غم داری از دل نازکت بگیرم
اگه اشک از چشات جاری بشه برات بمیرم
سر رو شونه هام بذاری و خودم برات بخونم
یاد و اسم تو باشه ورد زبونم مهربونم

آرزو بی تو محاله لحظه هام بی تو سواله
بی تو مقصد خیلی دوره راه عشقم بی تو عبوره
من نمیخوام تو خیالم بگمت عاشقت هستم
دوست دارم که راستی راستی تو رو حس کنم تو دستم



 



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 17:16 ::  نويسنده : moslam       


 

گوش کن،جاده صدا میزند،از دور قدم های تو را .....
چشم تو زینت تاریکی نیست....
پلک هارا بتکان ، کفش به پا کن و بیا.....
بیا تا جایی که، پر ماه به انگشت تو هشدار دهد...


 


و زمان روی کلوخی بنشیند با تو ...
و مزامیر شب اندام تو را، مثل یک قطعه ی آوار به خود جذب کنند....
پارسایی ست در ان جا که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز، رسیدن به نگاهیست، که از حادثه ی عشق تر است...


 



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 16:57 ::  نويسنده : moslam       

 

گریه کن جداییا ما رو رها نمی کنن ....
.آدما انگار برای ما دعا نمی کنن...
گریه کن حالاحالا از هم باید جدا باشیم ....
بشینیم منتظر معجزه ی خدا باشیم...
گریه کن منم دارم مثل تو گریه می کنم ...
به خدای آسمونامون گلایه می کنم...
گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم ...
تنهایی ، برای سنگینی غصه کم بودیم...
گریه کن ، سبک میشی ، روزای خوب یادت میاد ...
گرچه تو تقویمامون نیستن اون روزا زیاد...
گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد ...
واسه مشکلاتی که ، بودش و هست و حل نشد...
گریه کن واسه همه ، واسه خودت ، برای من ...
توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن...
گریه کن تا آینه شه ، باز اون چشای روشنت ......
واسه موندن لازمه ، فدای گریه کردنت


 

Click to view full size image


 

" دوستت دارم ! "

امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
و تقدیم تو کنم
گرچه که یقیین دارم که می دانی
نه تنها اشعارم
که تمام هستی ام
وجودم
تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام
نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه
با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه
دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت
آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت !
باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ، عشق به زندگی ، عشق به بودن را در رگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوز هم دوست دارم
کودکانه
بی پروا
صادقانه
عاشقانه
دیوانه وار
بگویم
دوستت دارم
بگویم از ازل تا به ابد
عاشقانه و دیوانه وار
دوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش را از من دریغ می کنی
می هراسی
می گریزی
اما من هنوز هم
دوست دارم که بگویم
دوستت دارم !

 


 



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 15:20 ::  نويسنده : moslam       


یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 15:15 ::  نويسنده : moslam       


یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 15:9 ::  نويسنده : moslam       

مگه عاشقت نبودم  مگه باورت نداشتم

مگه اخرش خودمرو پای باورم نزاشتم

مگه هر نفس نخواستم تو رو هم نفس بدونم

چی شد اون صدا که باید حال با خودم بخونم

مگه پای قصه ها رو به شب تو وا نکردم

مگه با همین ترانه  ترو هم صدا نکردم

ترو هم صدا نکردم  که نموندی عا شقونه

می خوام با خودم بخونم برو از همین ترانه

تنهایم تنهای تنها یم ....ازاد از امروزوفردایم



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 13:24 ::  نويسنده : moslam       

ای خداوند یکی یار جفا کارش ده

دلبر عشوه گر سرکش خونخوارش ده !

چند روزی ز پی تجربه بیمارش کن

با طبیبان دعا پیشه سر و کارش ده !

تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد

درد عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده